«السلام علیک یا عَلَم الدین و التّقوی السلام علیک یا خازن علم النبیین السلام علیک یا نائب الاوصیاء السابقین السلام علیک یا مولی موسی بن جعفر  و رحمه‏ اللّه و برکاته» خداحافظ ای دست‏های پاک عبادت! خداحافظ ای پیشانی پینه بسته از تهجد شبانه! خداحافظ ای نور خدا در تاریکی‏ های زمین! خداحافظ ای درهای رحمت الهی،  از دست‏های شما جاری بر روی خاک! خداحافظ ای معدن انوار علم و وارث سکینه نیاکان پاک! خداحافظ ای کوچه‏ های غریبه کاظمین! خداحافظ ای سال‏ها زندان، سال‏ها غل و زنجیر! خداحافظ ای سال‏ها انتظار! بگذار و بگذر؛ خشت خشت دیوارهای تاریک زندان را  و لحظه لحظه تنهایی ات را! بگذار و بگذر؛ تمام دلتنگی‏ ها و بی‏کسی ‏هایت را! بگذر از این شهر که مردم قدر تو را نمی‏دانند  و خورشید عالمتاب را بر بالای سرشان نمی‏بینند!



این بهار است؛ در زنجیر می آید . این بهار است؛ با زنجیر می آید. این زنجیرهای سوخته، عزای کسی را گرفته که روزها،  برای شان قرآن خوانده بود. دلم هوای کاظمین کرده، دلم بوی تو را می دهد، کاش این همه زنجیر را می توانستم پاره کنم و به سویت بشتابم! کاش من هم رها و آسمانی بودم! کاش من هم یکی از این همه کبوتر باشم  که به دیوارهای این زندان می کوبند! دارند می آورندت؛ پیچیده در جامه ای از خون و زنجیر. می خواهم دلم را تکه تکه کنم. این آخرین سطر دلتنگی ها و آخرین ترانه اندوه من است. دلم را آرام کن، خشمم را فرو نشان و دهانم را ببند! باید از تو صبر بیاموزم، کظم غیظ کنم و از تو یاد بگیرم  که چگونه با زنجیر می توان به عرش رسید!!!!

چشم گردون در عزاى موسى جعفر گريست ديده خورشيد بر آن ماه خوش منظر گريست گرچه او پروانه حق بود امّا همچو شمع در مناجاتش ز هجر دوست پا تا سر گريست ژرف زندان بهر او معراج قرب دوست بود عاشق صادق ز هجران رخ دلبر گريست گه به ياد مادرش زهرا فغان از دل كشيد گاه بر مظلومى شير خدا حيدر گريست ديده عشاق از داغ امام عاشقان در دل صحراى غم يك آسمان اختر گريست حضرت معصومه زين ماتم فغان از دل كشيد در مدينه از غم مرگ پدر دختر گريست در عزاى ناخداى فلك تسليم و رضا پور دلبندش رضا در موج غم گوهر گريست «حافظى» شمع وجودت آب شد از اين الم آتشين طبعت ز نوك خامه بر دفتر گريست

در انبوه اندوه مظلومی ای امام! ای کاظم! سلام بر تو و سلام بر کاظمین! سلام بر تو که پناه درماندگانی و سلام بر نام متبرّک تو  که در انبوه اندوه مظلومی ات، صبوری ام می بخشد. ای رداپوش محنت و ای جرعه نوش جام بلا! دنیا هنوز زود است که مسیر کهکشان عصمت تو را مرور کند. دنیا در جهل مرکب زیسته است؛ در ظلمت محض زندگی و تو در فهم روزگار هارون زده نمی گنجی. ای خورشید مظلوم! دنیا از درک نام تو عقیم است. یا باب الحوائج!  بگذار چتر هزار پاره اندوهم را بر سر این دلِ به سوگ  نشسته بگشایم تا جان در طراوت یادت جلا گیرد و پنجره بهاری شهود به رویم آغوش باز کند. تو معجزه روشن ایمان در سرزمین یخبندان هارونی هستی که شعله عاطفه معنوی را در دل مشتاقان روشن نگاه داشته ای. تو نگهبان هویت سبز بهاری در پاییزترین فصل تاریخ. ای خوب! وقتی داغ تو در تقویم نشست، زمینیان و آسمانیان،غمگنانه ترین آواز را مرثیه کردند. ای اسوه صبوری و دلداری!  ما هنوز چشم به شعاع دست های رهبری تو  دوخته ایم تا در تاریکی ها، بی روشنایی هدایت نماییم. اینک در داغ دوری تو این دل کبود را بر سر دست گرفته ایم و نمی دانیم بر دامان کدام عاطفه بنشانیم. تنها یاد توست که عاشقان اندوهناکت را قرار می بخشد. ای قرار دل های بی قرار! ای یار! ای امام! ای کاظم! سلام بر تو و سلام بر کاظمین!

خورشید مهرت از پشت میله ‏ها سر خواهد زد زندان بصره ‏بود و تاریکی تنهایی و سیاهی غل ‏وزنجیر و طنین ناله‏ های زندانیانی که‏ شکنجه می‏شدند. در زندان هارون الرشید (لعنة اللّه علیه)، فرقی نمی‏کرد که به چه گناهی مجازات انجام می‏گرفت، فقط اگر زندانی از شیعیان  علوی بود دیوارهای زندان بر او تنگ‏تر و خشن‏ تر می‏شد. در میان ناله‏ های زندانیان، صدای ذکر مرد خدایی شنیده می‏شد که جز به نام خدا، کلمه ‏ای دیگر بر زبان نمی‏راند.  بارها خواستیم او را از پشت میله‏ های زندان ببینیم،  اما جز سایه عبادت او بر روی دیوارها، چیزی ندیدیم. نفسش مانند نسیم سحرگاهی بود که خواب نیمه شب را از چشمانمان می ‏ربود و ما را به نافله شب دعوت می‏کرد. روزهای پیاپی روزه می‏گرفت و حتی از غذای اندک افطارش، به زندانیان گرسنه می‏بخشید. نگاهش، خورشید مهری را می‏مانست که همه را از نور عطوفت و بخشش خویش گرما می‏داد و فضای سرد و بی‏رحم زندان را چون روزهای آفتابی بهار می‏کرد. عجب صبور بود و بردبار!  آن همه زخم زبان و طعنه که از زندانیان غیر علوی و مأمورین بنی عباس می‏شنید و آن همه آزار و شکنجه که می‏دید، اندکی از بردباریو صبر جمیل او نمی‏کاست و زبان او را جز به  دعای خیر در حق دیگران باز نمی‏کرد. تا آن جا که روزهای آخر، هر که بر او جفا کرده و در حق او به ناروا حرفی زده بود، سر شرمساری به آستان نگاه مهربانش می‏سایید و به اندازه همه عمر محبت ندیده‏اش، از مِهر او سرشار می‏گشت. اما یک شب که همه ظلمت عالم را با خود داشت، جنازه نورانی‏اش را غریبانه از زندان بردند. بعدها از زبان یکی از مأمورین هارون شنیدیم که آن سید علی علیه‏السلام از فرزندان فاطمه زهرا علیهاالسلام بوده است  و نَسَب به رسول خدا می‏برد. آن مرد که به سادگی با زندانیان بر سر سفره خالی  دل‏هایشان می‏نشست و از مهر و ایمان خود، آنان را لبریز می‏ساخت امام هفتم شیعیان است که او را به جهت کظم  غیظ و خشمش، کاظم علیه‏السلام می‏نامند! هنوز می‏توان صوت محزون مناجات‏های شبانه‏اش را از زبان میله ‏های زندان شنید! نزهت بادی خوشه ای از خرمن علم و معرفت پیشوای هفتم  قال الامام الکاظم (عليه السلام): إنّ الزَّرعَ يَنبُتُ في السَّهلِ ولايَنبُتُ في الصَّفا ؛ فكذلكَ الحِكمَةُ تَعمُرُ في قَلبِ المُتَواضِعِ ،  ولا تَعمُرُ في قَلبِ المُتَكبِّرِ الجَبّارِ ؛ لأنّ اللّه‏َ جَعلَ التَّواضُعَ آلَةَ العَقلِ ، وجَعَلَ التَّكبُّرَ مِن آلَهِ الجَهلِ . هـمـانا زراعـت در خـاك مى ‏رويد و روى تخته سنگ نمى‏ رويد .  حكمت نيز چنين است ، در دل شخص فروتن مى رويد و در دل انسان متكبّر و گردن فراز نمى ‏رويد ؛  زيرا خداوند فروتنى را ابزار خرد قرار داده است و تكبّر را ابزار نابخردى . (بحار الأنوار : 78 / 312 / 1 منتخب ميزان الحكمة : 596)


هنوز از پس لحظه‏ های دور، نجواهای عاشقانه ‏ات را می‏شود شنید. حک کرده‏ اند بر تن تمام خشت‏ها و ستون‏های زندان، مرام صبوری ‏ات را. اینک نوبت توست؛ گلی از بوستان فاطمه علیهاالسلام . باز هم دستان پاییز کدورت یاس غربت دیده ‏ای را چیده هردم!  بی‏کرانگی‏ ات را چهار گوشه زندان، تاب حضور ندارند. عطر سخن‏هایت، می ‏نواخت جان‏های مشتاق را. عطر سخن‏هایت، فرو می‏پاشید شیرازه قدرت پوشالی خفاشان شب‏ پرست را. عطر سخن‏هایت، در هجوم هوایی مسموم، به رویش فرامی‏خواند جوانه‏ ها را. نور حضورت چشم‏ها را به بیداری دعوت می‏کرد. توطئه چیده شد؛خورشید را، از آسمان‏ها گرفتند و در کنج  زندان به زنجیر کشیدندتا غل و زنجیرها، همدم اوقات  آسمانی‏ات شوند و میله ‏های زندان، پای ناله ‏های شبانه ‏ات قد بکشند. چه کند این حلقه‏ های آهنی، با این همه روسیاهی و شرمندگی؟ اما تاریکنای زندان هم نتوانست روشنان حضور تو را خاموش کند. عطر نیایش‏های عاشقانه ‏ات، حصارها را درهم شکست.  چه جان‏های به خواب رفته‏ای که از حقیقت منتشرشده گلوی تو، جرئت جوانه زدن یافتند! مگر می‏شود باب معرفت و حکمت را بست؛ وقتی که آن باب، باب الحوائج باشد؟! دری گشوده‏ای از چشم ‏اندازهای جاودانگی، رو به معصیت کارترین جان‏های گرفتار شده. در ازدحام گرگ‏ها و خفاش‏ها جان ‏پناه آهوان  رمیده ‏ای بودی که تشنه معرفت بودند. در محبس هارون بودی، در حصار گرفتار بودی؛ اما باران حضورت بر هوای کاظمین می‏بارید.  اعجازهای همیشه ‏ات را میله ‏های زندان هم جرئت حاشا نداشت. عطر نیایش‏های شبانه ‏ات، پیراهن تقوا پوشاند بر قامت دقایق گناه‏کار. اینک، به سر سلامتی آمده است دنیا، اندوه «رضا» را. بهشت، در فراسو آغوش گشوده است رهایی‏ ات را. تابوت توست بر شانه‏ های غریبی تاریخ.  خداحافظ، چهارده سال صبوری مطلق! خداحافظ، معصومیت محض در هجوم دقایق ظلم! باب الحوائج! چهارده سال رنج مداوم، تمام شد. خدیجه پنجی
طایر عرشم و عمریست اسیر قفسم خود به زندانم و در دل شده زندان نفسم شجر طور تجلاّیم و در آب و گلم لاله ی دامن زهرایم و در خار و خسم مرگ صد بار ملاقات کند هر روزم جز اجل در دل شب سر نزند هیچکسم تا که از باد صبا بوی رضا را شنوم کاش می بود خدا، روزنه ای در قفسم در دل حبس به دل حبس شده فریادم من که در هر دو جهان بر همه فریاد رسم تازیانه مزن ای سندی شاهک به تنم غم معصومه و هجران رضا هست بسم من که بودم بری از آز و مبرّا زهوی زیر زنجیر ستم کُشته ی اهل هوسم «میثم» آزادیم امضا شده خود می شنوم کآید از قافله ی مرگ صدای جرسم شاعر: غلامرضا سازگار
اینک ما رهروان مکتب صبوری تو، غمنامه کوچ تو را سرود  کرده ایم و مرثیه خوان، بر سفره سوگواری تو مویه می کنیم. ای اسوه شکیب!  گر چه حسودان قرن هارونی، از آواز جان جوان تو هراسیدند و تو را میهمان تاریکای زندان کردند امّا جان تو را به بند نکشیدند که تو دنیا را به بند آوردی و از قفسْ خانه خاک گذشتی و در افلاک آشیان کردی. نامت نگین روزهای تاریخ است و داستان صبوری ات زبان به زبان در زمین و آسمان می چرخد و آشوب می کند. صبوری و کاظمی را از تو آموخته ایم! از تو که در اسارت، درس آزادگی دادی و اندیشه ات معجزه خردمندان است و راهت میراث جاودانه ای است که هماره عاشقانت را به رستگاری رهنمون است. ای آزاده کاظمین!  اگر چه هارون ـ این انبان زشتی و غرور ـ شعاع خورشیدی امامت تو را تاب نیاورد، امّا خورشید هرگز نمی میرد. آفتاب تو از کاظمین تا همیشه تاریخ بر تشنگان زمان می بارد و جان جهان، از عطر روشن سبز تو لبریز شکوفه می شود. ای آن که شانه هایت کوله بار غربت زمان را به دوش می کشد و ای حقیقت روشن! ما را که بی شمار، نام تو را گریسته ایم دریاب و به مائده شهود مهمان کن! ما در ظلمت هارون الرشید جهانیم. ای از زندان پر کشیده رازهایی را بر ما ببخشا! شیعیانت را دریاب، ای غریب زندان بی کسی که درد بی کسی، ما را زمینگیر کرده است اینجا کاظمین است و این روزها، روزهای رجب. وقتی عقربه تاریخ به بیست و پنجم آن نزدیک می شود، دوباره ثانیه ها به فریاد می آیند. یا باب الحوایج ای باب الحوائج چه سخت است و دردناک، دیدن چشمان خیس و بارانی و منتظر دخترت! غروب هفتمین خورشید تسلیت باد

امروز تقویم‏ها در سکوت خود فقدان تو را به سوگ نشسته ‏اند. معصومه علیهاالسلام در پایان انتظار خود، اشک بر گونه ‏ها دوانیده است. کبوتران حرم دخترت، شور و شوق پرواز را از دست داده‏ اند و ماتم آن گنبد طلایی، آسمان را سیاه می‏کند. معصومه جان! تسلیت! امشب شب عزای امام عالمین است دل را هوای قبر غریب کاظمین است باب الحوائج امشب حاجت روا گردیده مهدی به یاد جدش، صاحب عزا گردیده شهادت مظلومانه ی هفتمین مولای غریب شیعیان تسلیت باد. چشم گردون در عزای موسى جعفر گریست دیده ی خورشید بر آن ماه خوش منظر گریست گر چه او پروانه ی حق بود اما همچو شمع در مناجاتش ز هجر دوست پا تاسر گریست پشت غزل شکست و قلم شد عصای او هرجا که رفت، رفت قلم پا به پای او شاعر «سکوت ـ ضجّه» زد و خُرد شد، ولی نشنیده مانْد مثل همیشه صدای او شهادت امام موسی کاظم تسلیت
این سان که چشم اهل دل از خون دل تر است/بهر عزای حضرت موسی ابن جعفر است خاک زمین شهر مدینه ز داغ او/چون آسمان سینه ما لاله پرور است از یاد زهر و سینه سوزان آن امام/چشم موالیان حزینش ز خون تر است
ای صبرپیشه سروقامت، ای هفتمین تجلی معجزه کمال! سالروز آزادی ات گرامی باد.

قال الامام الکاظم (عليه السلام):  تَعاهَدُوا عِبادَ اللّه نِعَمَهُ بإصلاحِكُم أنفُسَكُم تَزدادُوا يَقينا  وتَربَحوا نَفِيسا ثَمِينا  اى بندگان خدا ، با اصلاح خود ، نعمت‏هاى خداوند را پاس داريد  تا بر يقين شما افزوده شود و سودى با ارزش و گرانبها به دست آوريد . (الكافي : 2 / 268 / 1 منتخب ميزان الحكمة : 622)

وبلاگ سلام بهورز salambehvarz.rozblog.com 

لینک ارسال مطالب و دیگر فایلها به کانال رسمی سلام بهورزtelegram.me/jabervasileh 

به کانال رسمی سلام بهورز بپیوندیدtelegram.me/salambehvarz


سلام بهورز زندان ,سلام ,کاظمین ,گريست ,امام ,زنجیر ,السلام علیک ,میله ‏های ,ميزان الحكمة ,منتخب ميزان ,عليه السلام ,منتخب ميزان الحكمة ,انبوه اندوه مظلومی منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ایلیا چت|چت روم ایلیا|عسلی گپ بازاریاب فضای مجازی مطب دندانپزشک اریا سبک زندگی ایرانیان سوالات استخدامی آموزگار ابتدایی 1402 همه چی موجوده الامین