تقدیم به تمامی جوانان مسلمان و غیور کشورم که الگویشان در زندگی , جوان رشید و دلاور کربلا ، حضرت علی اکبر علیه السلام است میلاد سرو قامت آل یاسین ، رعنا جوان حسین بن علی شیر مرد صحنه نبرد کربلا،رنگین کمانی ازجلوه های ایثار و جانبازی ، نورچشم آقا ابا عبدالله (ع) الحسین ، الگوی جوانان غیور مسلمان حضرت علی اکبرعلیه السلام وبزرگداشت روز جوان بر جوانان و جمیع عاشقان و پیروان طریق سرخ علوی مبارک باد


او آمده تا نام سپیدش که از تمامیِ گیتی پیشی گرفته، نوید بر خاکی باشد که همه رقم سیاهه عصیان در آن انباشته شده. هنوز مفاخر «بنی هاشم»،  نیکی‏ها و مناقب و کردار زلال او را برمی‏شمرند. ایده‏های جوان و نوین او، اندیشه‏ های تازه  و پر طراوتش، هماره زبانزد است. رخساره‏ های تابان، پاکْ نهادی و خوشخویی  و منطق ارجمند او را به پیامبر عطوفت شبیه می‏دانند. این جاست که باید انگشت حیرت گزید از خورشیدهای تکثیر در پنجره‏هایِ رو به اشراق. باید شگفت‏ زده شد با منظره ‏ای از این دست که تا بی ‏نهایت زیبا می‏رود. ارزانی آیینه‏ ها برق این نگاه‏های نرم و گرانسنگ و تقدیم لحظات انسان، وجد و سرور در این گلگشت مفرّح. محمدکاظم بدرالدین 
باز هم آسمان این خانه‌ ،شب پر رفت و آمدی دارد باز هم کوچه‌ی بنی هاشم ،بوی عطر محمدی دارد در شبستان زلف تو ترسا ،خال بر گونه‌ی تو هندوکش طاق زیبای ابرویت محراب، وه که لیلا چه معبدی دارد کار چشم تو مبتلا کردن ،خاک را با نظر طلا کردن این زلیخای نفس ما یوسف، عاشق توست هر بدی دارد خَلق تو خُلق تو تعالی الله! چه شکوهی ست در تو یا الله این علی تا که می‌رسد به خدا ،صلوات محمدی دارد قاسم صرافان
هم درمقام و نام و جلالت تو اکبری هم اینکه درعشیره شماازهمه سری گفتااگرکه ختم رسالت نمیرسید حتما تو اخرین نبی هستی پیمبری وقتی تورا بدست پدر داد مادرت بوسیدروی ماهت و گفتا که می بایدبرای رزم تو لشکربیاورند الحق عرب ندیده شبیه ت دلاوری وقتی لجام اسب کشیدی سوی نبرد دشمن ندید اکبری یا این که حیدری دشمن چشیده مزه شمشیر تیز تو وقتی چو شیر بر صف او حمله میبری اقا شما کرامتتان هم محمدیست  حالا شما به کرببلایم نمیبری صدبار گفته اند و مانیز گفته ایم اقا غلام دربدرت را نمیخری شاعر : مهدی مومنی

سلام، نهال نوپای حسین شهید! سلام، فرزند راستین ماه و خورشید؛ پیوند خورده با عطش و اشتیاق!  کوچک تر از آنم که بسرایمت.واژه ها به مبارک باد قدوم تو آمده اند و من اسیر دست واژه های فراری ام. ای بوته معطر دودمان محمد! هر روز تکرار می شوی و پایانی برایت نیست. من یک جوانم؛کمک کن سکوت سرد و مکرر سینه ام، به جریان گرم محبت تو بیشتر بپیوندد. دل بزرگ و شانه ستبر خودت را از خستگی بی امان جوانان  دریغ نکن.خلق و خویت محمدی بود مادر به تو افتخار می کرد و پدر با دیدنت، خستگی از شانه می زدود.  بالا بلند نخل تناور! وقتی قامت می افراشتی، دشمن چنان در دل می لرزید که انگار ذوالفقار علی در هوا به گردش درآمده است.  ای سربلندترین کوه ها، پیرهن چاک بلندی ات! غزل واره عشق و احساس و ایثار! فرزند راستین اسلام محمدی! آغوش بگشا که زمین، پای کوبان به استقبال آمده است  و آسمان، دست افشان، به تهنیت برخاسته است.  اندوه نیمه شب های تنهایی من، تا حضور  کتاب معرفت تو پایان گرفته است.  جوانی ام را پیش کش خلق وخویِ پیغمبری ات کرده ام؛ دست نیاز مرا در برهوت عصیان و سرگردانی بپذیر! سعیده خلیل نژاد
شبیه ترین غنچه به بهار می آیی و کائنات به تو سلام می کند. عطر آرام تو که از افق لبریز می شود جهان در دامنه زلال روح تو به نماز می ایستد. آفتاب در پیشانی تو شدت می گیرد. تمام میوه های درختان شاداب می شوند و برگ های سبز برای تو شعر می خوانند. گل های سرخ از لبخندهای بی مضایقه تو جان می گیرند و همه رودها، به شوق عطر تو به دریا می ریزند. همه موج ها از تو یاد گرفته اند که هیچ گاه از رفتن باز نمانند. پیش از آنکه بیایی، ابرها نام زلالت را بر همه باریده بودند. همه نام تو را می دانند. همه تو را می شناسند. تو  شبیه ترین غنچه ها به بهاری، تو شبیه ترین شکوفه های  ازل به پیامبری صلی الله علیه و آله . همه عطر تو را می شناسند؛ نارنج ها، ابرها، بادها و گنجشک ها. نام تو در خون همه گلبرگ های زیبا جریان دارد. همه عطرها از مهربانی تو سرچشمه می گیرند. تمام اردیبهشت ها از آغوش گرامی تو جان می گیرند. بهشت، بهانه ای ست برای دیدن تو. بی تو، بهار توهمی بزرگ است که به کویرهای بی پایان ختم می شود. تو مسافر تمام قلب هایی هستی که پرنده ها را دوست دارند. ماه از گریبان گرامی تو آغاز می شود وروز در پیراهن تو تکثیر می شود. با تو می توان خورشید را به کوچک ترین ایوان ها دعوت کرد و باران را مهمان تمام شیشه های غبار گرفته بی رهگذر.  امشب به یمن آمدنت تمام آینه ها قد می کشند. ابرها همه باران می شوند تا بی واسطه گونه های بهشتی ات را ببوسند. با آمدنت، عشق به مهمانی خانه های فراموش شده  می رود و سقف خانه ها ستاره پوش می شوند. عباس محمدی

هلال ماه جبینش از دل شبِ زلفش رخ نمود، ابرهای پلک واره از هم دور شد و برق نگاه یک جفت ستاره، آسمان مهتابی رخسارش را شکافت! این نخستین تصویر از شمایل شهزاد بنی هاشم  در قاب نگاه چشم های لیلا علیهاالسلام بود! از وقتی که پنجره چشم هایش را به روی جاده بی انتها نگاه لیلا باز کرده بود، خواب را از دیدگان او ربوده بود؛  نه از آن جهت که دستی باید گهواره بی تابی هایش را تکان  می داد و یا جرعه های شیره گل، لبان او را به شبنم می نشاند! لیلا نیز مثل هر زن دیگری، راه و رسم مادری می دانست و سلوک مهربانی می شناخت، اما آن چه در گهواره دستان او تکان می خورد،یک کودک نبود که سپیدی موی مادر را به پای بزرگ شدن خویش بطلبد. او از هم اینک بزرگ بود! همانند اسم اعظمی که بر وی خطاب می کردند  و غیرت بوتُراب را در برق چشمان او به تماشا می نشستند!  انگار که از هم اکنون با ذوالفقار نگاهش، دروازه های کربلا را می گشود! آن جلال و جبروتی که کودک لیلا را بر تخت بزرگی  و شوکت می نشاند، تکرار خطوط نسخه وجود حضرت رسول اکرم (ص)بر صفحه هستی علی اکبر علیه السلام بود. گویی برگه ای از کتاب جان پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله وسلم در پیش چشم لیلای دور مانده از خاتم رُسُل قرار گرفته بود و او در آن  نظر نمی افکند و چیزی نمی خواند، جز آن چه به امین اللّه منتسب بود! لیلا دیگر مادر کودک خویش نبود، بلکه دایه کودکی های  پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم شده بود!  و چه موهبتی برتر از آن که زنی موسپید شود درراه روسپیدی عشق! مگر نه آن که چیزی نخواهد گذشت که کودک رسول واره لیلا، دلاور صحنه های کربلا خواهد شد؟! نزهت بادی

حماسه از چشم‏ های تو آغاز می‏شود در روزی داغ و خون ‏آلود. رشادت یعنی «تو»؛ وقتی که در رکاب پدر،  تار و پود حادثه را شمشیر زدی. امروز می‏آیی؛ عَلَم عشق بر دوشت،  با نشانه‏ ای از آن سوی آسمان و زمین  با خنده‏ های نخستینت، شکفتن آغاز می‏کند. در وجودت تکه‏ای از بهشت جا مانده است؛  آن گونه که از چشمانت عطر یاسی عجیب می‏تراود. روشنای چهره‏ات با اُفق‏ های دور و درخشان نسبت دارد.  ریشه ‏ات از مقدم ترین رودخانه آب می‏خورد. نخل‏ها، پیش قامتت کوچک می‏نمایند،  ای بزرگِ دوست داشتنی! نامت از دهان زمین نمی‏افتد.آزادگی، دوست دیرینه تو، خورشید،  همبازی کودکی‏ات و عشق، همسفره همیشگی توست. قبایل عرب از گندم زار شجاعت تو نان می‏خورند. پرندگان، چشم بر قانون رهایی‏ات دوخته‏ اند. می‏آیی و پنجه در پنجه کوه می‏افکنی و فرو می‏ریزی‏اش.می‏آیی و از جای گام‏های سپیدت، درختانی از آینه قد می‏کشند. بر اسب که می‏نشینی، بارانی از ستاره باریدن می‏گیرد. مهتاب، امواج نگاه توست که بر دامن آسمان می‏ریزد.

قد دلجویش به شاخه شمشاد می ماند؛ سایه گستر و پربار. جام چشم هایش چون شط شراب است، زلال و درخشنده تر از آفتاب. کمال ابروانش به رعد شباهت دارد؛ به ستیغ کوه. طره مشکین گیسوانش، شاخه طوبی را به یاد می آورد؛ سبک و رها چون موج. حُسن یوسف در مقابل توفان زیبایی اش، پیراهن درید و شاهدان عالم قرب، از شکوه وجودش، پای در گل ماندند و خوبرویان دل بُرده از جهان،  انگشت حیرت خویش را به بهای ترنج بریدند. اما این زیبایی صورت، حجابی است تا آن سر غیبیه، مکتون بماند و این ظاهر خَلقی، آن باطن خُلقی را پرده داری می کند. صدف را دیده اید که با همه زیبایی و شگفتی اش، محزون مروارید است؟ تا صدف را نگشایید، کجا می توانید به آن گوهر پنهانی وجود دست یابید؟! این کوثرنشان حیدری نسب، در جمال لم یزلی اش،  آیینه داری پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را می کند، اما تو در تعلق و تعیین این جلوه و جذبه ظاهری نمان. پشت این آیینه هزار جلوه، وجود صیقل یافته ای است که بیش از همه،  بر حقیقت پنهان محمدیه صلی الله علیه و آله نزدیک است. بی جهت علی اکبر صلی الله علیه و آله را پیامبر دوباره آل اللّه ننامیده اند؛ تو بهانه این نسبت را در ظهور عینی او جست وجو می کنی،  اما دلیل، در حضور غیبی اوست. چاره ای نیست! تو نیز برای یافتن آن نور پشت دریاها،  باید در وجود حضرتش غرق شوی!


خداوندا ! بگذار روزهای جوانی ام را با نفس فرشته هایت شماره کنم ! جوانی ام راخوش بوتر از پیراهن یوسف کن ! روزهای جوانی ، دلنشین اند ؛ دلنشین تر از نگاه لیلی ؛ خوش آواتر از صدای تیشه فرهاد و خواستنی ترند از عشق . جوانی ، روزگارماندنی ترین خاطره هاست . . . جوانی پلی میان کودکی و پیری است . خوشبخت آن کسی است که این پل را به سلامت بگذراند تا می توانی جوانی کن و جوان باش  اما یادت نرود که درگذشت زمان را چاره ای نیست که درمان کند و این ناچاری به خاطر این است که قدر جوانی ات را بدانی . . . روزجوان مبارک باد

خدا كند كه جوانان زحقّ جدا نشوند به صحبت بد و بدخواه مبتلا نشوند مقدّسات جهان را، به زیر پا ننهند شرور و مفسد و بیدین و بیحیا نشوند ز درس و مدرسه تعلیم و تربیت گیرند هوا پرست و طمعكار خودستا نشوند خدا كند كه جوانان ره هُنر پویند شكسته حال و پریشان و بى نوا نشوند به منصبى كه رسیدندخویش گم نكنند به نئى بیچارگان رضا نشوند پى ت بدكارگان قدم نزنند وطن و خطاكار و بد ادا نشوند بجان و مال و بناموس كس طمع نكنند در این معامله هم كیش اشقیا نشوند خدا كند كه جوانان عقیده مند شوند سبك عیار و تهى مغز و خودنما نشوند سر عقیده خود پاى فشارند چو كوه بسان كاه زهر باد جابجا نشوند

برخیز که وقت تنگ است  عطر زندگي اين گونه تو را فرا مي گيرد و از اين پس، تو هستي که شانه هايت براي به دوش کشيدن بار زندگي، مهيا شده است. نوبت پدرانت گذشته است و نوبت کودکانت نيز مي رسد مشت هايت را گره کن، روي پايت بايست  که تا توان داري، تکيه گاه بسياري هستي  و خاطره اين روزها، براي روزهاي ناتواني ات، مايه سرخوشي و سرمستي است و عطر زندگي را در آن هنگامه هم به مشامت مي رساند. برخيز، امروز نوبت توست  برخیر که وقت تنگ است. 
در کوچه باغ‏های کهنسال زمین،  آسمانی‏ ترین عاشقانه‏ های یک جوان است  که جاری است و در جسم خاموش شب،  یاد دوباره‏ای از خورشیدِ مهرانگیز پیامبر است که روان. نگاه تقویم‏ها پر از بهار می‏شود، دلاویز؛ و کتاب خاطرات دنیا، بوستانی می‏شود عطرافشان. گنجایش هستی از این بیش نیست  و این همه از نام اوست در مدینه.  به رنگ همیشه می‏آید تا گام‏های جوا ن امّا جامانده را به خدا بکشاند  و دست‏های پر تحرّک امّا درمانده را به دامان سبزنیایش برساند. تا رعناییِ خویش را به پای برترین محبّت نهد و دور از خوشایندِ این سرا و ستایش‏های پوچ،  شکفتگی خویش را فدای والاترین عشق نماید. سر نهادن او به دُرّ واژه‏های پدر،  ترسیم واقعی ادب و درس مهمّی از احترام است. او آمده تا به موازات همین سپاسگزاری، پا در رکاب پدر،فضای بسته شب را به مذلّت بیفکند، تا تشعشعی دلنواز وزیدن بگیرد.  آمده تا ندای سبز عرفان را در شریان‏های زیست بپراکند و رگه ‏های شفاف قرآن را حتّی از سکوتش بشنویم. در این تفرجِ همه گیر و مراسم برانگیخته از شور نوزا، چه تبسّم‏هایِ شیرینی تعارف می‏شود! در این ناگهان پر از شادباش، چه خاک‏های خشکی که بَر می‏دهند و همین طور میوه‏های کال ذهن است که به روشنیِ پر رنگ می‏رسد. محمد کاظم بدرالدین الا ای خضرِ رحمتدتشنه‌ کامِ لعلِ لب‌هایت! خجل گردیده زیبایی، ز شرم روی زیبایت زیـارت نامه زوار ثـارالله، سیمایت حسین بن علی گردیده محو قد و بالایت جـلال احمـد و آلـت، جمـال الله تمثالت سر و جان خاک درگاهت، دل بابا به دنبالت ولادت حضرت علی اکبر(ع) و بزرگداشت روز جوان مبارک باد.
عالم همه خاک قدم اکبرلیلا چشم من ولطف وکرم اکبرلیلا ای که عشق توقلب همه ره توشه شده بخدامرقدتوجلوه ی شش گوشه شده ولادت حضرت علی اکبر(ع) و روز جوان مبارک باد.

خواهي که ببيني رخ پيغمبر را بنگر رخ زيباي علي اکبر را در منطق و خلق و خوي او مي بيني با ديده ي جان محمدي ديگر را ولادت حضرت علی اکبر(ع) و روز جوان مبارک باد. خورشید دل‌آرای حسین، ثانی احمد باشد علی‌اكبر، گل فرخنده سرمد هم‌نام علی باشد و بر فاطمه دلبر این مظهر حق باشد و گل بانگ محمد

مدینه گشته سرتاسر چو م که روئیده گلی در باغ دلبر همه گشتند مبهوت و به لب نیست به غیر نغمه ی الله اکبر ولادت حضرت علی اکبر(ع) و روز جوان مبارک باد.


قال صادق عليه السلام : لَستُ اُحِبُّ اَن اَرَى الشّابَّ مِنـكُم اِلاّ غادياً فى حالَينِ: اِمّا عالِماً اَو مُتَعَلِّما، فَاِن لَم يَفعَل فَرَّطَ،  فَاِن فَرَّطَ ضَيَّعَ، وَ اِن ضَيَّعَ اَثِمَ، وَ اِن اَثِمَ سَـكَنَ النّارَ وَ الَّذى بَعَثَ مُحَمَّدا بِالحَقِّ ؛ امام صادق علیه السلام فرموده اند  دوست ندارم جوانانِ شمارا جز در دو حالت ببينم : دانشمند يا دانش اندوز. اگر جوانى چنين نكند،  كوتاهى كرده و اگر كوتاهى كرد، تباه ساخته و اگر تباه ساخت، گناه كرده است و اگر گناه كند،  سوگند به آن كس كه محمّد صلى الله عليه و آله را به حق برانگيخت،دوزخ نشين خواهد شد. امالى (طوسى) ص 303، ح 604

سلام بهورز الله ,اکبر ,نشوند ,علیه ,حضرت ,جوانی ,الله علیه ,ولادت حضرت ,جوان مبارک ,شبیه ترین ,ترین غنچه منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

test نیک ایران|گلریزوب | ایتی کلوب | همه چیز | چت ساپورت| ایتی ساپورت کلمه کلیدی بهترین سایت دانلود سرا